حرم زینب عجب حال و هوایی دارد
سوریه، فیض شهادت چه صفایی دارد
بنویسید به روی کفن این شهداء
چقدر عمه ی سادات فدایی دارد
اللهم عجل لولیک الفرج به حق زینب کبری(س)
حرم زینب عجب حال و هوایی دارد
سوریه، فیض شهادت چه صفایی دارد
بنویسید به روی کفن این شهداء
چقدر عمه ی سادات فدایی دارد
اللهم عجل لولیک الفرج به حق زینب کبری(س)
الهی
نصیرمان باش تا بصیرگردیم ؛
بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم؛
الهي
ای نام تو شیرین ؛
ای ذات تو دیرین ؛
خوشم که معبودم تویی؛
خرسندم که مقصودم تویی ؛
نه دوری که نخوانمت ؛
نه مجهولی که نشناسمت ؛
الهی
غم را ازسینه ام بزدای ؛
زبانم را از دروغ و تهمت نگه دار؛
اگر نعمتم بخشیدی، شاکرم کن؛
اگربه بلاافکندی ،صابرم کن؛اگر آزمودی ،پیروزم کن.
آمين يا رب العالمين
نامه اي به ارباب حسین (ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
به : ریاست محترم بخشِ بی قراری های دل ،
سایه ی سر ، حضرت اباعبدالله الحسین(روحی فـداک)
از : دل عاشق بی قرار اباعبدالحسین (ع)
با سلام و صلوات خاصه و آرزوی فرج و سلامتیِ دردانه فرزند ِ موعودتان
احتراما
به جهت جا ماندن یک فقره دل روبروی ایوان طلای حرم تان ،
و یک جفت چشم در حوالی حریم تان ،
و یک هوا آشفتگي کنار بیرق و عَلَمِ تان،
و یک عمر تپش در کنار روضه هایتان ،
…درخواست آن دارم که دیگر بار با عنایت خداوندم و خواست قلبِ مبارکتان ، منت بر سرم نهاده ، دعوت به آن وادی جنونمان کنید که نزدیک است جان دادنمان از این غم ِ فراقِ شب های زیارتی تان … فرا رسد
كه آرام گیرد سرگشتگی ها و بی قراری ها و تپش های قلبمان و همچنین جانی دوباره گیرد این دست ها از لمس ضریح شش گوشه تان …
خواهش و تمنا دارم دعوتنامه اين حقير را مُهر فرماييد.
با تقديم همه ي جان و روح و هستي ام
امضاء
دل عاشق بي قرار
امیر عدالت فیض
آدرس گیرنده:
عراق. شهر کربلا -. خیابان بین الحرمین - ورودی باب القبله - ضریح شش گوشه -
حضرت ارباب سیدالشهداء علیه السلام
مرحوم آیت الله میلانی میفرمودند:
هر روز بنشینید یک مقدار با امام زمان درد و دل کنید.
خوب نیست شیعه روزش شب شود و شبش روز شود و اصلاً به یاد او نباشد.
بنشینید چند دقیقه ولو آدم حال هم نداشته باشد، مثلاً از مفاتیح دعایی بخواند، با همین زبان خودمان سلام و علیکی با آقا کند.
با حضرت درد و دلی کند.
فدای غربتت مهـــــــدی جــان….واقـعا زیباسـت.
اما نگفت که انتظار فرج یعنی گناه نکنیم و یعنی گناه نکردن از بهترین اعمال است!
ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ( ﻉ ) ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ !
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ،
ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ !
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ
ﺑﺎﻓﺘﻪ
ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍي ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ
ﮐﻨﻢ
ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ
ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ …
ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ،
درب خانه حضرت داود(س)را زدن، وايشان اجازه ورود دادند،
ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کيسه صد ديناري رو مقابل حضرت گذاشتن، و گفتن اينهارو به مستحق بدهيد.
حضرت پرسيد علت چيست؟؟؟
ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم ودکل کشتي اسيب ديد وخطر غرق شدن بسيار نزديک بود که درکمال تعجب پرنده اي طناب بزرگ به طرف ما رها کرد. و با ان قسمتهاي اسيب ديده کشتي را بستيم.ونذر کرديم اگر نجات يافتيم هر يک صد دينار به مستحق بدهيم.
حضرت داود(س) رو به آن زن کرد و فرمود:
خداوند براي تو از دريا هديه ميفرستد، و تو او را ظالم مي نامي.
اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند براي حال تو بيش از ديگران آگاه هست…
خالق من بهشتي دارد،
«نزديک
زيبا و بزرگ»…
و دوزخي دارد به گمانم «کوچک و بعيد»
و در پي دليلي ست که ببخشد ما را،،،
گاهي به بهانه دعايي در حق ديگري…
شايد امروز آن روز بي دليل باشد،،،
دعايتان ميکنم.دعايم کنيد.
پسرها چقد چشم ناپاک شده اند !!!
می گـفت:
پسـرها چقـدر چشـم نـاپـاک شـده انـد …
یک بـار پشـت سـرش راه افتـادم …
در کوچـه اول ، پسـر جـوانی ایسـتاده بود !
تا نگـاهش به او و مانتـوی تنـگش افتـاد نیشـخندی زد و به سـر تا پـای انـدام دخـتر خیـره شـد …
همـان پسـر
وقـتی مـن از جلـویش عبـور کـردم …
سـرش را پایـین انداخت و سرگـرم گوشی مـوبایلـش شـد !
در کوچـه دوم که کمـی هـم تنـگ بـود ..
چنـد پسـر در حـال حـرف زدن و بلـند بلـند خندیدن بودنـد.
دخـتر که نزدیکـشان شـد ،
نگـاه ها هـمه سمـت انـدام …
و موهـای بلـند دخـترک چرخـید.
یکـی از پسـر ها نیشـخندی زد
و دیگـری کاغـذی را در کـیف دخـتر انداخـت.
تنـه دخـتر ، هنـگام عبـور از آن کوچه تنگ به تنـه پسـر ها خـورد !
همـان پسـر ها ، وقـتی مـن نزدیک شـدم …
راه را بـرای عبـور مـن باز کـردند و صـدایشـان را پایـین آوردنـد.
و همیـنطور در کوچه سـوم ،
خیـابـان ،
بـازار ..
اصـلا قبـول چشـم ها هـمه نـاپـاک …!
امـا ◄تــــو
چـرا با بـی حجـابی ،
طعـمه شـان میـشوی بانـو …؟!
ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺩﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻨﻬﺎﻡ، ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ؟ !
ﺧﺪﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ …
ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺟﺎﺭﻭ ﺯﺩﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﮐﺮﺩ !..
ﺭﻓﺖ ﻭ ﭼﻨﺪ ﻧﺎﻥ ﺗﺎﺯﻩ ﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ﺗﺮﯾﻦ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩ ﺭﻭ ﭘﺨﺖ.
ﺳﭙﺲ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﺎﻧﺪ…
ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﺩﺭﺏ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺻﺪﺍ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ …
ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﺭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮﯼ ﺑﻮﺩ، ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻏﺬﺍ ﺑﺪﻫﺪ
ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺳﺮ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﺴﺖ
ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺻﺪﺍ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ. ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ
ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﭘﻨﺎﻫﺶ ﺩﻫﺪ
ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺑﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﻏﺮﻏﺮﮐﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ
ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻏﺮﻭﺏ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭﺏ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺻﺪﺍ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ
ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻧﯿﺰ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﻓﻘﯿﺮﯼ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺑﻮﺩ. ﺯﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮐﻤﯽ ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﺵ ﻏﺬﺍ
ﺑﺨﺮﺩ
ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﻓﻘﯿﺮ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﮐﺮﺩ
ﺷﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺧﺪﺍ ﻧﯿﺎﻣﺪ !…
ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺑﺎ ﯾﺄﺱ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ
ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺑﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﮔﻔﺖ : ﺧﺪﺍﯾﺎ، ﻣﮕﺮ ﺗﻮ ﻗﻮﻝ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻧﻢ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺁﻣﺪ؟ !
ﺧﺪﺍ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
ﺑﻠﻪ، ﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻧﺖ ﺁﻣﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻫﺮﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﻢ ﺑﺴﺘﯽ !…
ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ، ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﻨﺪ . . . ﯾﮏ ﺟﻤﻠﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺧﺪﺍ
“: ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﻭﻣﻦ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﻮﯾﺪ ، ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﻢ. ﺧﺪﺍﯾﺎ ! ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ
ﺩﺍﺩﯼ ﺗﺸﮑﺮ ! ! ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺩﯼ ﺗﻔﮑﺮ ! ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﺗﺬﮐﺮ ! ﮐﻪ: ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﻧﻌﻤﺖ ! ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﺣﮑﻤﺖ ! ﻭ
ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺕ ﻋﺒﺮﺕ ﺍﺳﺖ ! ﯾﺎ ﺭﺏ؛ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﯿﺮ ﺍﺳﺖ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﻣﺎ ﮐﻦ ! ﻭﺁﻧﭽﻪ ﺷﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺟﺪﺍ
ﮐﻦ.
ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﻢ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺩﻭﺭﻧﺪ !
ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺧﺖ ﺳﺒﺰ ﺻﺒﺮﻡ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻫﺴﺖ ؛ ﺩﻋﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ؛ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻫﺴﺖ
ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺩﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻨﻬﺎﻡ، ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ؟ !
ﺧﺪﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ …
ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺟﺎﺭﻭ ﺯﺩﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﮐﺮﺩ !..
ﺭﻓﺖ ﻭ ﭼﻨﺪ ﻧﺎﻥ ﺗﺎﺯﻩ ﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ﺗﺮﯾﻦ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩ ﺭﻭ ﭘﺨﺖ.
ﺳﭙﺲ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﺎﻧﺪ…
ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﺩﺭﺏ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺻﺪﺍ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ …
ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﺭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮﯼ ﺑﻮﺩ، ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻏﺬﺍ ﺑﺪﻫﺪ
ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺳﺮ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﺴﺖ
ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺻﺪﺍ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ. ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ
ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﭘﻨﺎﻫﺶ ﺩﻫﺪ
ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺑﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﻏﺮﻏﺮﮐﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ
ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻏﺮﻭﺏ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭﺏ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺻﺪﺍ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ
ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻧﯿﺰ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﻓﻘﯿﺮﯼ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺑﻮﺩ. ﺯﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮐﻤﯽ ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﺵ ﻏﺬﺍ
ﺑﺨﺮﺩ
ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﻓﻘﯿﺮ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﮐﺮﺩ
ﺷﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺧﺪﺍ ﻧﯿﺎﻣﺪ !…
ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺑﺎ ﯾﺄﺱ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ
ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺑﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﮔﻔﺖ : ﺧﺪﺍﯾﺎ، ﻣﮕﺮ ﺗﻮ ﻗﻮﻝ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻧﻢ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺁﻣﺪ؟ !
ﺧﺪﺍ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
ﺑﻠﻪ، ﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻧﺖ ﺁﻣﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻫﺮﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﻢ ﺑﺴﺘﯽ !…
ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ، ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﻨﺪ . . . ﯾﮏ ﺟﻤﻠﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺧﺪﺍ
“: ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﻭﻣﻦ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﻮﯾﺪ ، ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﻢ. ﺧﺪﺍﯾﺎ ! ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ
ﺩﺍﺩﯼ ﺗﺸﮑﺮ ! ! ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺩﯼ ﺗﻔﮑﺮ ! ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﺗﺬﮐﺮ ! ﮐﻪ: ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﻧﻌﻤﺖ ! ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﺣﮑﻤﺖ ! ﻭ
ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺕ ﻋﺒﺮﺕ ﺍﺳﺖ ! ﯾﺎ ﺭﺏ؛ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﯿﺮ ﺍﺳﺖ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﻣﺎ ﮐﻦ ! ﻭﺁﻧﭽﻪ ﺷﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺟﺪﺍ
ﮐﻦ.
ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﻢ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺩﻭﺭﻧﺪ !
ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺧﺖ ﺳﺒﺰ ﺻﺒﺮﻡ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻫﺴﺖ ؛ ﺩﻋﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ؛ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻫﺴﺖ
آیت الله محمد تقی بهجت(ره)
چقدر تناسب دارد تکبیر برای ورود به نماز وتسلیم برای خروج از ان
تکبیر یعنی تمام امور دنیا و همه بزرگها را کنار بگذارید چون خدا اکبر است
نماز گذار با تکبیر در حرم امن الهی وارد میشود ولی ما چه میدانیم که اینها یعنی چه!
در روایت است اگر نماز گذار میدانست که از جلال الهی چه چیزهایی او را فرا گرفته است هرگز از نماز روی برنمی گرداند
اللهم عجل لولیک الفرج
زندگی را زیباتر کن …
گاهی با..
نشنیدن
نگفتن
ندیدن…
زندگی فقط مال ما نیست به همه تعلق دارد…
پس زندگی را برای همه زیباتر کنیم…
گاهی فقط باید لبخند بزنی و رد شوی…
بگذار فکر کنند نفهمیدی…
بابای خوبم…
روی پاهایت می ایستم..
اما باز هم قد تو نمیشوم..
تویی که فرسنگ ها انطرف تر میجنگی تا من در وطنم ارام بخوابم..
برای سلامتی تمام رزمنده ها صلوات…
کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع:
کارگران مشغولند،کار احداث ضریح!
کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع:
چند روزی مانده به اتمام ضریح!
کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع:
مهدی فاطمه آید، به تماشای ضریح!
کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع:
عید امسال، نماز، صحن بقیع!
کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع:
فلش راهنما ،مرقد زهرای شفیع!
“به یقین یوسف ما آمدنی ست”
فضه نقل میکند ؛ که صدای در خانه آمد ،
خواستم درب را باز کنم فاطمه(سلام الله علیها) فرمود صبر کن٬ این صدای در زدن علی ست، میخواهم خودم باز کنم.
به زحمت خودش را به در رساند ؛ وقتی علی (علیه السلام) همسرش را دید بغض کرد و فرمود : شما چرا زحمت این کار را کشیدید؟
فاطمه (سلام الله علیها) فرمود : شنیده ام این روزها دیگر مردم به شما سلام نمیکنند !!! خواستم علی جان من اول به شما سلام کرده باشم.
علی (علیه السلام) با صدای لرزان فرمود : بانو جان سلام که نمیکنند هیچ ٬ من سلام میکنم اما جواب سلامم را نمیدهند!!!!!
(شرح نهج/ابن ابی الحدید/ج16 )
“آجرک الله یابقیه الله"
**
یازهرا..
استدلال علامه امینی و سوالی که بی جواب ماند؟!
**
زمانی علمای اهل تسنن مرحوم علامه امینی (صاحب کتاب الغدیر) را برای صرف شام دعوت میکنند. اما علامه امینی امتناع میورزد و قبول نمیکند. آنها اصرار میکنند که علامه امینی را به مجلس خود ببرند.
به علت اصرار زیاد علامه امینی دعوت را میپذیرد و شرط میگذارد که فقط صرف شام باشد و هیچ گونه بحثی صورت نگیرد آنها نیز میپذیرند. پس از صرف شام یکی از علمای اهل سنت که در آن جمع زیادی از علما نشسته بود (حدود 70 الی 80 نفر) میخواست بحث را شروع کند که علامه امینی گفت : قرار ما این بود که بحثی صورت نگیرد
اما باز آنها گفتند : پس برای متبرک شدن جلسه از همین جا هر نفر یک حدیث نقل کند تا مجلس نورانی گردد. ضمناً تمام حضار در جلسه حافظ حدیث بودند و حافظ حدیث به کسی گفته میشود که صد هزار حدیث حفظ باشد. آنان شروع کردند یکی یکی حدیث نقل کردند تا اینکه نوبت به علامه امینی رسید. علامه به آنها گفت شرطم بر گفتن حدیث این است که ابتدا همگی بر معتبر بودن یا نبودن سند حدیث اقرار کنید. همه قبول کردند. سپس علامه امینی فرمود: قال رسول الله (صل الله علیه وآله): مَنْ مٰاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیٖتَهً جَاهِلیَّةٍ: هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است. سپس از تک تک حضار در جلسه در رابطه با معتبر بودن حدیث اقرار گرفت و همه حدیث را تأیید کردند.
سپس گفت حال که همه حدیث را تأیید کردید یک سوال از شما دارم، بعد از کل جمع پرسید:
آیا فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) امام زمان خود را میشناخت یا نمیشناخت…؟
اگر میشناخت، امام زمان فاطمه (سلام الله علیها) چه کسی بود؟
تمام حضار مجلس به مدت ربع ساعت، بیست دقیقه ساکت شدند و سرشان را به زیر انداختند و چون جوابی برای گفتن نداشتند یکی یکی جلسه را ترک کردند و با خود میگفتند اگر بگوییم نمیشناخت، پس باید بگوییم که فاطمه (سلام الله علیها) کافر از دنیا رفته است و حاشا که سیده نساء العالمین کافر از دنیا رفته باشد و اگر بگوییم میشناخت چگونه بگوییم امام زمانش ابوبکر بوده؟ در حالی که بخاری (از سرشناسترین علمای اهل سنت) گفته : «ماتت و هی ساخطه علیهما - فاطمه (سلام الله علیها) در حالی از دنیا رفت که به سختی از ابوبکر غضبناک بود» و چون مجبور میشدند بر حقانیت و امامت علی بن ابیطالب (علیه السلام) اقرار بورزند سکوت کرده و جلسه را با خجالت ترک کردند!!
یا علی
آقا سلام، روضه مادر شروع شد
باران اشک های مکرر شروع شد
آقا اجازه هست بخوانم برایتان
این اتفاق از دم یک در شروع شد
تا ریشه های چادر خاکی مادرت
آتش گرفت،روضه معجر شروع شد
فریادهای مادر پهلو شکسته ات
تا شد فشار در دو برابر شروع شد
این ماجرا رسید به آنجا که نیمه شب
بی اختیار گریه حیدر شروع شد
وقتی رسید قصه به اینجای شعر من
ایام خانه داری دختر شروع شد …..
دختر رسید تا خود آن لحظه ای که ظهر
یک ماجرا به قافیه سر شروع شد
اللهم عجل لولیک الفرج
چادر مادر من فاطمه، حرمت دارد…
نه فقط شبه عبایی مشکیست
که سرت بندازی
و خیالت راحت
که شدی چادری و محجوبه!
.
چادر مادر من فاطمه، حرمت دارد
قاعده، رسم، شرایط دارد
شرط اول همه اش نیت توست…
محض اجبار پدر یا مادر
یا که قانون ورودیه دانشگاه است
یا قرار است گزینش شوی از ارگانی
یا فقط محض ریا
شایدم زیبایی، باکمی آرایش!
نمی ارزد به ریالی خواهر…
چادر مادر من فاطمه،شرطش عشق است
عشق به حجب و حیا
به نجابت به وفا
عشق به چادر زهرا
که برای تو و امنیت تو خاکی شد
تا تو امروز شوی راحت و آسوده
کسی سیلی خورد
خون این سیل شهیدان
همه اش با هدف چادر تو ریخته شد.
.
خواهرم
حرمت این پارچه ی مشکی تو
مثل آن پارچه مشکی کعبه والاست
یادگار زهراست
نکند چادر او سرکنی اما روشت
منشت
بشود عین زنان غربی
خنده های مستی
چشمک و ناز و ادا
عشوه های ناجور
.
به خدا قلب خدا می گیرد
به خدا مادر من فاطمه شاکی بشود
به همان لحظه سیلی خوردن
لحظه پشت در او سوگند
خواهرم
چادر مادر من ، فاطمه ، حرمت دارد
خواهرم!
من،پدرم ایل و تبارم
همه ی دار و ندارم
به فدایت
حرمتش را نشکن…
.
ﺷﻤﻊ ﻣﻦ ﺳﻮﺳﻮ ﻣﺰﻥ ﺣﯿﺪﺭ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﮑﺸﺪ
ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﭘﻬﻠﻮ ﻣﺰﻥ ﺣﯿﺪﺭ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﮑﺸﺪ
ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺑﺮﺧﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺟﺎ ﺑﻪ ﻋﻠﯽ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﻮ
ﻫﯽ ﺑﻪ ﻓﻀﻪ ﺭﻭ ﻣﺰﻥ ﺣﯿﺪﺭ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﮑﺸﺪ
ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺭﺳﯿﺪ ﺍﺯ ﺳﺮﻓﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ
ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺟﺎﺭﻭ ﻣﺰﻥ ﺣﯿﺪﺭ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﮑﺸﺪ
ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺯﯾﻨﺐ ﺭﺍ ﻣﺮﺗﺐ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﺷﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﮔﯿﺴﻮ ﻣﺰﻥ ﺣﯿﺪﺭ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﮑﺸﺪ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﺴﺘﺮﺕ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ ﺑﻤﺎﻥ
ﺍﯾﻨﭽﻨﯿﻦ ﺯﺍﻧﻮ ﻣﺰﻥ ﺣﯿﺪﺭ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﮑﺸﺪ
*شعرتقارن نوروز94با ایام شهادت حضرت زهرا(س) *
سال نو مشکی برای مادرم دارم به تن
هفت سین سفره غم باحسین و با حسن
هفت سین سفره ام سنگینی یک ماتم است
بین بستر کوثرقرآن و جان خاتم است
سفره تحویل سالم درکناربستراست
ذکرقلبم فاطمیه ذکرمادر مادراست
ذکرحول حالنا بایاد زهرا برلبم
من عزادارغم مولای تنها حیدرم
هفت سین دارم به لب باگریه وشور ونوا
هفت سین سفره ام درهیئت وبزم عزا
سین اول سینه شد مجروح با مسمار در
فاطمه بامحسنش بهرولایت شدسپر
سین دوم سوز آتش بودو دود و واهمه
درمیان شعله ها فریاد میزد فاطمه
سین سوم سوره کوثر جداشد آیه اش
رفت از دست علی مرتضی سرمایه اش
سین چهارم سوز زخم سینه وخونابه بود
فاطمه گریان زداغ محسن شش ماهه بود
سین پنجم سرو حیدرحرف رفتن میزند
حرف ازغسل شب و تابوت و مدفن میزند
سین شیشم سربروی دامن حیدر نهاد
اشک حیدرجای مرهم بروی پیکر نهاد
سین هفتم سین سوگ وماتم کوثر بود
سین سنگینی داغش بر دل حیدر بود
التماس دعا
السلام علیک یا ابا عبدالله