سلام ، آخرین دردانه مادر…..
????رجب هم از نیمه گذشت……
و زمین آرام آرام ، برای جشن میلادت آماده میشود….
هر روز که می گذرد…. غمی بر غمهای زمین، تلنبار می گردد..؛
دوباره جشنی… بدون تو…
دوباره شادمانی های پوشالی اهل زمین….
دوباره شبی که؛؛؛
همه برای تو جشن می گیرند…. اما تو همچنان در بیابان تنهایی و غربت آواره ای…..
????شعبان که نزدیک میشود؛؛
تپش دلهای زلیخایی ات ، به شماره می افتد…
نکند ؛…. باز هم شعبانی بدون تو را تجربه خواهند کرد…
نکند؛ … باز هم میلادت را جشن می گیرند، درحالیکه هنوز برای دیدارت آماده و لایق نشده اند…..
????واااای یوسف….
آنقدر نداشتنت… درد دارد…..
که جای همه شادمانی های عالم را، در قلبمان تنگ میکند….
نمیدانم تا کی؛؛
به استمرار دل شکستنت ،، عادت خواهیم کرد؟؟؟
نمیدانم تا کی؛؛
بدون تو، هنوز نفس هایمان، بالا می آیند؟؟؟
نمیدانم چقدر طول میکشد؛؛
تا ما بفهمیم بدون تو… زندگی مان، فقط یک بازی کودکانه است!!!!
????یوسف…. به جان گرانت قسم…
درست در لحظه ای که از حضور تو غافل می شویم… ؛؛
از چشمان خدا… سقوط میکنیم…
و من ؛؛ این سقوط را بارها تجربه کرده ام….
به جان عزیزت قسم…
ما یقین داریم که تو جواز عبور نگاه خدایی….
جواز درخشیدن در نگاه اهل آسمان…
ما بی تو…. یعنی تماااااااااااام…..
یعنی ؛؛ اصل سرمایه را باخته ایم…..
????پریشان تر از اینمان مخواه یوسف…..
شعبان نزدیک است،،،
و نیمه اش،، بدون تو… یعنی؛؛ تکرار همان خاطره تلخ زمین..
تو بگو….. یوسف؛؛
چه کنیم…. رونمایی ات کنند؟؟؟؟